|
پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:, :: 15:42 :: نويسنده : گمنام
انقدر پیش این و اون از خوبی هات تعریف کرده بودم
![]()
پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:, :: 15:33 :: نويسنده : گمنام
سبد قلبم را پر خواهم کرد از عطر تنــت ، تا که یادم باشد روزی اینجا بودی… نزدیک تر از من به خودم…! ![]()
پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:, :: 15:31 :: نويسنده : گمنام
این اشتباه من بود که کارهای تورو با یه "ش" اضافه میخوندم:
![]()
پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:, :: 15:29 :: نويسنده : گمنام
چــــه ســـاده بـــودم!!!
کــه فکــــرمــی کـــردم بـــه"دورم"مـــی گردنـــد کـــــسانی کـــه"دورم"مـــی زنـــــند...!! ![]()
پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:, :: 15:26 :: نويسنده : گمنام
در یک روز خزان پاییزی پرستویی را در حال مهاجرت دیدم به او گفتم: چون به دیار یارم میروی به او بگو دوستش دارم ومنتظرش می مانم. بهار سال بعد پرستو نفس نفس زنان آمد. و گفت: دوستـــــش بدار ولی منتظــــــــرش نمـــــــــان. ![]()
پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:, :: 15:19 :: نويسنده : گمنام
روزے مے رسَـد کـِﮧ دَر خیال خُـود جای خالے ام را حِس کـُـنے دَر دِلَت با بغض بگـُویے : " ڪاش اینجآ بود " اما مَـטּ دیگـَـر بـﮧ פֿـوآبَت هَم نِمے آیَم!! ![]()
یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:, :: 22:23 :: نويسنده : گمنام
بسوزو بساز ای دل سادهمی دونی وقتی از تو می نویسم اشک از چشمام جاری میشه اخه فقط تو هستی که قدر اشکای منو می دونی می دونی چند شب دارم به یاد تو چشمامو رو هم می زارم اخه دوست دارم خوابتو ببینم باشه بی معرفت دیگه تو خواب ام نمی خوای بیای می خوام بدونی که توشب و روز منی
اگه صبح تا شب چشمام به راه که ببینمت اینو بدون تمام شب رویای با تو بودن یه لحظه تنهام نمی زاره چطور دلت اُمد منو تنها بزاری بری اخه نمی گی دلم واسه بهونه گرفتن ات تنگ می شه چه گویم از پریشان حالی دل زشب های سراسر خالی دل چه می شدکه تو روزی می نشستی عزیزمن به روی قالی دل رسول درد ز داغم چاره ای کن زشب بی چلچراغم چاره ای کن ![]()
یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:, :: 22:9 :: نويسنده : گمنام
دلم گرفتهعشق من عشق ای عشق بی دیوارمن نغمه زن مستانه بر گیتار من عشق من ای عشق آتشناک من سوز تو درسینه صد چاک من عشق ای عشق آتش نوش من خواب شودر خلوت آغوش من عشق در جانم تولد یافته است زلف خاتون دلم را بافته است عشق من زنجیری از بیتابی است وسعت روحش به رنگ آبی است عشق یعنی ذره ذره سوختن چشم بر جان کندن خود دوختن عشق من از عمق رویا آمده در غریبستان به دنیا آمده ای زپاکی توشبنم در شگفت عشق من در خلوت تو پا گرفت عشق توکاری به دستم دادو رفت خنده ای کردوشکستم دادو رفت نبض شعر من برایت می زند روح من هردم صدایت می زند گوش کنغم غصه های عشق مرااین منم رهسپار راه عاشقی هیچکس از دفتر چشمان من شعر بغض آلود چشمانم را نخواند یک نفر از رنگ زرد چهره ام قصه ی دیرینه ی غم را نخواند لیکن بنازم حضرت غم راکه او یک نفس در زندگی ترکم نکرد زندگی در حق من چیز دیگر جز جفا کاری ونامردی نکر
![]()
![]() |